سفارش تبلیغ
صبا ویژن























همین دیروز با دو تایی شان سر سفره نهار خوردیم .
دیروز عصر ، بعد کلاس داشتم با سید صحبت می کردم که موبایلش زنگ خورد .
عذرخواهی کرد و رفت . دیگه ندیدمش تا اینکه بعد نماز مغرب زنگ زد که فلانی
مادرم فوت کرد . لطفا با مدرسه هماهنگ کن .
داداشش هم تو مدرسه نبود . با هم رفته بودند .

امروز که رفتم تشییع جنازه ، دو تایی شان بودند. مظلوم و با وقار کنار پدر و برادر بزرگشان.
رفتم زیر جنازه را گرفتم .
...بلند بگو " لا اله الا الله "
داشتم سعی می کردم فکر کنم خودم را دارم تشییع می کنم .
حالات عجیبی داشتم .
مرگ عجب سخت است و ما غافل . همین طور یهویی می آد و غافل گیرت می کند .
یک زمانی که اصلا انتظار آمدنش را نداری...

یاد آن داستان افتادم .
در پست بعدی ان شالله آن داستان را برایتان نقل می کنم .
البته اگر هنوز زنده باشم.
راستی هیچ وقت یادت نره که قاضی پرونده ما ، همیشه شاهد است !!!


نوشته شده در سه شنبه 90/7/5ساعت 4:38 عصر توسط بامعرفت نظرات ( ) |

جوان که خبر دار شده بود دوست قدیمی اش مغازه شیرینی فروشی باز کرده،
خیلی خوشحال و سرحال ، هم برای دیدار مجدد و هم خرید کیک تولد وارد مغازه شد.

دوستش بهزاد که از دیدن او ذوق زده شده بود، به استقبالش آمد و خیلی گرم بعد از احوالپرسی گفت :

  - از این طرف ها رفیق؟

  - هم آمده ام ببینمت ، هم اینکه خرید کنم.

  - زیارتت رو کردی، چشمت روشن، حالا بگو چی می خوای که مهمون خودمی!

  - یه کیک تولد شکلاتی دو نفره .  

  - مبارکه. تولد کی هست؟

جوان با ذوقی که اندکی خجالت در آن موج می زند، می گوید:

  همسرم...

  - به به مبارکه. کی زن گرفتی که ما خبردار نشدیم بی معرفت؟!

  - شش ماهی میشه. ببخشید دیگه نشد که دعوتت کنم. شرمنده!!!

  - عیب نداره، حالا کی هست این خانوم خوشبخت؟

  - می شناسیش!

  - واقعا؟ کی؟

  - خانم طلوعی

بهزاد کمی با خودش فکر کرد و فوری طوری که انگار چیز مهمی کشف کرده باشد گفت:

  - هاااا... بیتا؟

  - آره.

  - پس اون مهمونی شبونه کار دستت داد. اونجا با هم آشنا شدین دیگه، درسته؟

  جوان با همان خجالت و خوشحالی جواب داد:

  - آره دیگه، به دام افتادم!

  ـ خوب، پس تو کیک شکلاتی به دردت نمی خوره!!

  جوان با تعجب پرسید:

  - چطور مگه؟

  -  خانم طلوعی کیک شکلاتی دوست نداره، اون عاشق کیک  میوه ایه،
البته اگه توت فرنگی باشه  که خیلی خیلی بیشتر خوشحال میشه.
اطرافشم  دوست داره با خامه اصل فرانسوی  با طعم وانیل تزئین بشه ،
آخه دکتر گفته بود کاکائو برا معده اش خوب نیست.
چند دقیقه منتظر باش الان خودم برات سفارش میدم برمیگردم، یادتم باشه مهمون خودمی!

جوان خشکش زد، انگار یک سطل آب یخ رویش ریخته باشند یا که ناگهانی از یک بلندی
به پایین سقوط کرده باشد. با بهت  تمام و به سختی در مغازه را باز کرد و راه خیابان را گرفت.

 منبع : وبلاگ پسرک چوپان


نوشته شده در یکشنبه 90/6/20ساعت 7:0 صبح توسط بامعرفت نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : Pars Skin