سفارش تبلیغ
صبا ویژن























روایتی از روز دختران

برداشت اول :
صدایم زد ...توجهی نکردم ... دوباره صدایم زد ... این بار سرش فریاد  کشیدم : مگر نمی بینی دستم بند است ؟ - جوابی نداد . کارم که تمام شد به سراغش رفتم ... از روی میز برداشتمش و قفل صفحه کلیدش را باز کردم ...
چه عجب یکی هم یاد ما کرد . پیامک اومده . نمدونم چطور بعد از این همه مدت سارا خانوم هنوز ما رو به خاطر داره . آخه سوم دبیرستان که بودیم با هم همکلاس بودیم .
ولی از اون موقع به بعد ندیدمش حتی صداش رو هم نشنیدم .
پیامکش رو باز کردم ...چه جالب ... راستشو بخوای جا خوردم .
چه خوب میشه یه تماس بگیرم باهاش حالشو بپرسم .

برداشت دوم : راستی فهمیدی چی فرستاده بود . اصلا یادم نبود امروز روز دختران است .
فرستاده بود ( حیف است که زنان و دختران آنقدر خود را کوچک ببینند که خود را حراج نگاه های دزدان کنند ... راستی روز ملی دختران مبارک عزیزم .)

برداشت سوم : شماره اش رو گرفتم ...اولش مشغولی می زد ... نمی دونم شایدم در دردسترس نبود . ساعتی بعد دوباره شماره اش را گفتم ...
- سلام چطوری دختر ؟ از این ورا ؟
سارا : علیک سلام خوشگله چه عجب یاد فقیر فقرا کردی ! تحویل نمی گیری !
- ما تحویل نمی گیریم – شما رفتی و ما رو فراموش کردی . از اون موقع تا حالا حتی یک زنگ هم نزدی ؟
* خلاصه یه کمی با هم گپ تلفنی زدیم .
دعوتم کرد خونه شون . قرار شد بعد از ظهری یه سری برم پیشش.
برداشت چهارم : نرسیده به چهارراه بهار ترمز زدم ...دسته گلی براش خریدم ...خونه شون تو بزرگمهر بود ( همون که میگه چه عجب یاد ما فقیر فقرا کردی ) چهارراه بزرگمهر پیچیدم سمت راست – نبش کئچه دوم دیدم یه خانم چادری دم در خانه ای  ایستاده ...خدای من اینکه ساراست . راستشو بخوای سوم دبیرستان دو تایی مون مانتویی بودیم .
منو بگو داشتم از تعجب شاخ در میاوردم . پریدم پایین . حتی یادم رفت دزگیر رو بزنم .
سارا: سلام . نمی خوای ماشین رو قفل کنی ؟
- چرا ! اینقدر ذوق زده شدم که نمی دونم چه باید بکنم .
اصلا می دونی چند وقته ندیدمت . حالا من بی معرفتم تو چرا دختر ؟
سارا : غفلت کردم خواهری . ببخش . حالا بیا تو کلی حرف داریم برا گفتن .

برداشت پنجم :  گفتم : اینجا خونتونه ؟
سارا : آره . دو سالی میشه که ازدواج کردم . با علی . نیگاش کن اونم عکسش.
- اوه . چه خوش تیپ هم هست . مثل خودت خوشگله !
سارا : خب خانوم خوشگله از خودت بگو ؟ البته بنده جویای احوالات شما از آزیتا بودم .

- جدی میگی .
سارا : آره . دروغم چیه .
* یه سری حرف هایی بین من و سارا رد وبدل شد که یه جورایی خصوصی اند .


برداشت ششم : موقع خداحافظی یه هدیه  بزرگ بهم داد و گفت تا خونه نرسیدم بازش نکنم .
کلی خوشحال بودم و ازش تشکر کردم و راه افتادم. تو راه کلی با کاغذ کادوی هدیه م کشتی گرفتم .

گویا پارچه ای چیزی باشه .
وقتی رسیدم خونه مامان هنوز بر نگشته بود. بابا هم که خودت می دونی رفته انگلیس .
رفتم تو اتاقم و کادو ام رو باز کردم .

برداشت هفتم : اصلا باور کردنی نبود – ولی چقدر خوش سلیقه است این سارا خانوم .
فکر میکنی چی بود ؟
یه چادر ایرونی که اندام نما نبود + یه مقنعه شیک لبنانی .
یه نامه هم بینشون بود .
نامه رو برداشتم و باز کردم .
" سلام سمیرا جون
پیامکی که زدم یادته . به همین خاطر و اینکه امروز روز میلاد حضرت معصومه(س)  و روز ملی دخترانه
، چون خیلی دوستت داشتم یکی از بهترین هدایا را برات خریدم .
سعی کن ازش خوب استفاده کنی .
چون میدونستم شاید اولین بارت باشه که می خوای چادر سرت کنی از نوع ایرونی ش رو خریدم برات .
. راستی راستی روز ملی دختران هم مبارک .
امیدوارم بتونیم خانوم فاطمه معصومه (س) را الگوی خود قرار داده و جزو نمونه ترین دختران باشیم .
                                                                                دوست دارت سارا                "


پیوست : راستی روز ملی دختران بر همه دختران مسلمون بویژه اون دسته از دخترایی که الان دارن این صفحه شیشه ای رو می بینن مبارک .                    یالطیف
خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد ... پس بیاییم خودمان را فقط و فقط برای او زیبا کنیم .


نوشته شده در جمعه 87/8/10ساعت 10:49 عصر توسط بامعرفت نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin