آمده بود برای حلال کردن . علتش را که پرسیدم گفت کارش تمام است.
گفتم چرا ؟ تو که حالت خوب بود .
حرفی نزد .
گفتم دکترها چه گفته اند ؟ گفت هیچ .
گفتم خب چرا به خارج از کشور نمی روی ؟ گفت فایده ای ندارد .
گفت در خیابان که راه می روم نسبت به همه احساس دیگری دارم .
اگر کسی اذیت کند ناراحت نمی شوم و زود او را می بخشم .
چون می دانم رفتنی هستم سعی میکنم کسی را ناراحت نکنم .
اصلا از موقعی که فهمیدم دارم میرم خیلی زندگی برایم زیبا شده است.
گفتم : حالا چقدر وقت داری ؟ گفت نمی دانم .
گفتم یعنی چی ؟ گفت شاید الان ، شاید چند سال دیگر .
کلافه شده بودم .
گفت : حضرت امیر ( علیه السلام ) می فرمایند : مرگ از سایه تو به نزدیک تر است .
من وقتی این را فهمیدم ، فهمیدم که رفتنی هستم پس باید
چشم ها را شست و جور دیگر دید.
پینوشت : این را قبلا شنیده بودم . ولی فقط یک خورده اش یادم مانده بود .
لذا اضافاتی بر آن افزودم .
این ها همه زمینه است برای تلنگر من و تو .
یادمان نرود قاضی پرونده ما ، خود شاهد ماجرای ماست !!!
Design By : Pars Skin |