سفارش تبلیغ
صبا ویژن























  
 
هوالشهید

   سلام

نمیدونم چرا این مطلب... چرا الان؟ ... چون وقت نداشتم خودم بنویسم اینو گذاشتم؟ نه...همچین خیلی زیادم که درگیر درس نیستم..مگه یه مطلب نوشتن چه قدر وقت گیره...؟ ... هرچی که بود... به هرحال این مطلب امروز تو وبلاگم نشست...امیدوارم به دلتون بشینه چون قبل از وبلاگ به دل من و خیلی های دیگه هم نشسته...
قبل از آن که متن زیر را که ترجمه از یک E-mail واقعی می‌باشد را خدمت‌تان ارائه دهم لازم می‌دانم که شما خواننده محترم را مقدمتا در جریان واقعه قرار دهم تا با خواندن متن ترجمه ایمیل حاضر بیش‌تر متوجه متن ایمیل شوید.

یکی از دخترخانم‌هایی که از یک خانواده مذهبی ایرانی هستند و در یکی از کالج‌های شمال کالیفرنیا مشغول تحصیل می‌باشند با یکی از هم‌کلاسی‌های خود که دخترخانمی امریکایی است آشنا می‌شود. البته نحوه آشنایی به این صورت بوده که این دخترخانم امریکایی توجه غیرعادی و ابراز محبت عجیبی به این دخترخانم محجبه ایرانی نشان می‌داده و این در حالی بوده که خود این دخترخانم امریکایی (به نام کریستینا) به طرز بسیار غیرعادی لباس می‌پوشید و آرایش‌های بسیار عجیب‌تر استفاده می‌کرده مثل استفاده از لاک ناخن‌های سیاه و ماتیک سیاه و انداختن زنجیر به گردن، دست و لباس.

 (هدف من از توضیح این مطالب آن است که خواننده محترم بهتر بتواند از این خانم تصویری داشته باشد) و این که این خانم تا آن میزان غیرعادی به فاطمه، دختر باحجاب ایرانی علاقه و کشش نشان می‌داده بسیار موجب تعجب فاطمه می‌شده و زمانی که یک بار فاطمه از او علت را می‌پرسد او اقرار می‌کند که چون او گرایش به ارتباط با خانم‌ها دارد لذا این علاقه و کشش به فاطمه هم به همین دلیل است.

 وقتی فاطمه متوجه این مسئله می‌شود در آغاز سعی در کناره گرفتن از این فرد می‌کند و وقتی سماجت بی‌حد این خانم را می‌بیند با توسل به خداوند متعال و اهل‌بیت(ع) از آن‌ها می‌خواهد که کمک‌اش کنند چرا که به نظر فاطمه مؤمن این تنها راه رهایی به نظر از دست این خانم بود. بنابراین فاطمه شروع می‌کند به توضیح دادن تفاوت خود و این خانم با استفاده از آیات قرآن کریم. و هر چه قدر این کار را می‌کند مطالب برای کریستینا شنیدنی‌تر می‌شود تا جایی که او اعتراف می‌کند که چون برای مدت طولانی با مادر مذهبی‌اش به کلیسا می‌رفته به هیچ وجه به جواب سؤالاتش نمی‌رسیده تصمیم می‌گیرد از دین کناره بگیرد و به این ترتیب به جایی می‌رسد که رسیده و حال نه نظر کریستینا مطالبی که فاطمه از آیات قرآن برای او می‌گفته جالب و شنیدنی بوده تنها چیزی که برایش قابل فهم نبوده این که چرا فاطمه باید محجوبه باشد بدنبال یک سری بحث‌هایی که بین این دو صورت می‌گیرد در نهایت فاطمه به او می‌گوید اگر منتظر بمانی جواب‌های خود را بگیری هیچ گاه پیشرفت نمی‌کنی ولی اگر می‌خواهی زودتر به مقصد برسی باید اول با اعمالت شروع کنی در آن صورت خداوند و اهل‌بیت(ع) که فاطمه همۀ آن‌ها را قبلا به او معرفی کرده بود دستت را می‌گیرند و کمکت می‌کنند که زودتر به این حکمت‌ها و اسرار پی ببری. کریستینا خود را در معرض هدایتی نو و تفاوت می‌دیده و آن گم شده خود را بازیافته بود. تصمیم می‌گیرد که خود را به توصیه‌های فاطمه بسپارد و این راه را با قبول حجاب و تغییر نحوه زندگی آغاز می‌کند.
البته ناگفته نماند که ...

 تا به همین جا هم ظاهر کریستینا و گرایشش به هم‌جنسان خود تغییر کرده بود، و این جاست که کریستینا با قبول حجاب راه تغییر خود را آغاز می‌کند. و در طی مدت کوتاهی به طور معجزه‌وار به کمک فاطمه در ظاهر و در باطن و واقعیت به کمک نور هدایت قرآن و اهل‌بیت(ع) قرار می‌گیرد و فاطمه او را به یکی از روحانیون شمال کالیفرنیا معرفی می‌کند تا به او بیش‌تر از قرآن بگوید. همه چیز بسیار خوب بود البته کریستینا با مقاومت شدید مادر و پدرش روبرو می‌شود تا جایی که آنان به فاطمه اجازه نمی‌دادند که به منزل‌شان زنگ بزند و با دخترشان صحبت کند. و حتی یک بار فاطمه به مادر این دختر می‌گوید شما باید خوش‌حال باشید و ببینید که دختر شما به چه وسیله‌ای از آن لجنی که در آن غوطه می‌خورد نجات یافت. پس بیایید و آن را بشناسید. ولی متأسفانه پدر و مادر او به هیچ وجه حاضر به دیدن این واقعیت نبودند. ولی کریستینا تمام این صبحت‌ها وقایع را به برادرش منتقل می‌کرد.

 چند ماهی از این وقایع نگذشته بود که کریستینا به دلیل بیماری و دردی که داشته به دکتر مراجعه می‌کند و بعد از چندین آزمایش به او و خانواده‌اش اطلاع می‌دهند که کریستینا مبتلا به سرطان مهلک شده که این سرطان به او بیش از چند ماه مهلت نخواهد داد و همین طور هم شد و متأسفانه کریستینا روز به روز بیمارتر می‌شد و در بستر بیماری افتاده بود و راه ارتباطش هم با فاطمه بسیار سخت شده بود چرا که مادرش اجازه هیچ ارتباطی نمی‌داد و گاهی کریستینا به واسطه ایمیل و یا برادرش با فاطمه تماس می‌گرفت.

 و فاطمه هم تمام تلاش‌اش این بود که اگر کریستینا فوت کند چگونه او را به عنوان یک مسلمان به خاک بسپرند. این بود که در این ارتباطات محدود برای کریستینا توضیح می‌دهد و آدرس جایی که مسلمانان را به نحوه اسلامی شست‌وشو و کفن و دفن می‌کنند را به او می‌دهد و از او می‌خواهد که این وصیت را حتماً به برادرش بکند و ظاهراً کریستینا هم چنین قولی را از برادر خود می‌گیرد که مطابق وصیتش انجام دهد.

 کریستینا از محرم سال 2003 میلادی چند روز قبل از عاشورا چشم از جهان فرو بست و برادرش که به او قول داده بود که او را در قبرستان مسلمانان و به طریق اسلامی به خاک بسپارد او را به خاک سپرد. متن حاضر ایمیلی است که برادر او چند روز بعد از مراسم خاک سپاری کریستینا برای فاطمه می‌فرستد.

 متن این نامه به شرح زیر است:

فاطمه خانم سلام،

نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم. قبل از هر چیز باید بگویم که من زیاد اهل نوشتن و ایمیل نیستم و به دلیل علاقه‌ای که به کارهای دیگر داشته‌ام نوشتنم چندان خوب نیست. از آن جایی که به نظر می‌رسد که شما بسیار متفاوت هستید امیدوارم اگر در نوشتن اشتباه دارم مرا ببخشید.

دلیلی که من تصمیم گرفتم برای شما ایمیل بزنم به خاطر یک مسئله است و آن این که من خوابی از کریستینا دیدم (در پرانتز کریستینا را فاطمه خطاب کرده) اولا من باید از رفتار مادرم عذرخواهی کنم. از زمانی که خواهرم فوت کرده او حال خوشی ندارد.

شما چه کسی هستید؟ از کجا آمده‌ای؟ باید به اطلاع شما برسانم که من در اشک فرو رفته‌ام و واقعاً نمی‌دانم که باید چه بنویسم خیلی چیزها در فکر من است. قبلا ز آن که من درباره خدا بنویسم، خانم من چند سؤال و تعریف برای شما دارم. به من بگویید ائمه (ame) چیست نمی‌دانم که درست نوشته‌ام یا نه ولی در تلفظ این کلمه یک توقفی بین a و m است. آیا آن‌ها فرشته هستند یا انسان و یا شئ و غیره؟ 

 به من درباره خانم فاطمه (که فاطم یا فاطمه)، او چه کسی است؟ به نظر می‌آید ایشان خانم بسیار قابل احترام با یک شخصیت بزرگ باشند، آیا درست می‌گویم خانم شما مثل یک فرشته هستید و یک فرشته هستی از طرف خدا! شما بسیار خوب هستی، خیلی خوب. امیدوار بودم که می‌توانستی مرا در حال گریه ببینی تا بتوانم به شما نشان دهم که چه قدر خوش‌حال و خوش‌بخت هستم که کسی مثل شما به زندگی من قدم گذاشته به طور غیرمنتظره‌ای صددرصد به سمت بهتری تغییر داده. برای شما باید بگویم که خواهر من به عنوان یک مسلمان دفن شد در جایی که او نمی‌خواست هیچ کس از محل دفن‌اش مطلع باشد من باید برای شما چیزی را بگویم قبل از این که خواب را تعریف کنم.

 وقتی که من خواهرم را برای غسل و شست‌وشو بردم (برای کریستینا از عناوین خواهرش به توسط فاطمه آموخته بود و یاد گرفته بود) آن خانم بعد از شستن خواهرم نزد من آمد و گفت که فاطمِ یا فاطمه چه کسی است؟ برای این که خواهرت روی سینه‌اش نوشته بود که [فاطمه فرشته من بود از طرف خدا] و آن خانم به من گفت که بسیار سخت بود برای من که آن قسمت را بشورم. خواهرم فکر می‌کرد که شما شاید در مراسم تشیع جنازه او باشید. مجددا بسیار متأسفم (تأسف از این که به فاطمه اطلاع نداده بود).

 

شب گذشته من خواب خواهرم فاطمه را دیدم (علت این که خواهرش را فاطمه نامیده آن است که در ادامه ایمیل می‌گوید که کریستینا به او گفته خانم فاطمه زهرا نام او را از کریستینا به فاطمه تغییر داده‌اند) خواهرم در یک جای سبزی بود. سبز روشن به نظر خیلی زیبا بود من نزد او رفتم از او پرسیدم که اگر حالش خوب است و او گفت بله و سه مرتبه گفت که او بسیار خوشحال است من گریه می‌کردم احساس بسیار عجیبی بود. من او را با نام کریستینا صدا کردم و او به من گفت نام من فاطمه است، نام همان خانمی که دست مرا گرفت! به نظر می‌رسید که خواهرم او را دیده بود. خواهرم گفت خانم فاطمه منتظر تو (منظور فاطمه همان دختر ایرانی) خواهد بود ولی او باصدای بلند گفت: «نه حالا» خواهرم به من گفت به تو بگویم تو باید بمانی و مردم را راهنمایی کنی و تو پاداش آن را روز قیامت خواهی گرفت. خواهرم مکررا گفت: که خانم فاطمه می‌گوید تو لیاقت آن نام را داری.

 خواهرم به من گفت به آن چه فاطمه می‌گوید ایمان بیاور. آن چه او می‌گوید از قرآن است. در آخر او گفت که ائمه حقیقت هستند و بهشت به خاطر آن‌ها ساخته شده و آن‌ها دلیل خلق دنیا هستند و اسلام به خاطر آن‌ها زنده است. خواهرم گفت: آن‌ها بودند که از خدا خواستند تا او را ببخشد و او را به جایی که او در آن‌جاست آوردند. سپس خواهرم رفت من از خواب پریدم در حالی که می‌لرزیدم ولی احساس خوبی داشتم.

 وقتی او از جایی که در آن جا قرار دارد گفت نامی از بهشت نبرد زیرا او همیشه می‌گفت که تو به او گفته‌ای مردم چهار دسته هستند. یک دسته خدا را برای بهشت پرستش می‌کنند و گروهی از ترس جهنم پرستش می‌کنند. یک گروه خدا را برای رسیدن به خودش می‌پرستند (یا عبادت می‌کنند) که این گروه از همه بهتر هستند و گروه آخر مردم معاند هستند. خواهر من فاطمه می‌خواست که خدا را توی قلبش داشته باشد در آغاز راه او به من می‌گفت من هیچ چیزی نمی‌فهمم ولی وقتی که قبول کرد بعد از دو هفته او نزد من آمد و دلایل بسیار زیادی را برای پوشیدن حجاب (همان چیزی را که او می‌نامید) و برای روزه و نماز و حتی زندگی و مرگ ارائه داد. و گفت که همه را از تو یاد گرفته و او می‌خندید و می‌گفت که هر وقت تو را فرشته صدا می‌کند تو حتی به او التماس می‌کنی که این کار را نکند و تو به او می‌گفتی که چون هنوز به اندازه کافی کامل نیستی ناراحت می‌شوی او تو را فرشته صدا کند.

 من خیلی چیزها برای گفتن دارم دو ساعتی می‌شود که من دارم این ایمیل را می‌نویسم. این بسیار جالب است من همیشه فکر می‌کردم که ایمیل‌ها وقت تلف کردن است و من حتی احساس نمی‌کنم که من وقتم را تلف کرده‌ام فقط خواستم یک بازبینی کرده باشم.

 ما به منطقه بسیار دوری نقل مکان کردیم. من تصمیم دارم که به میشیگان بروم. دو نفر از دوستان و اقوامم آن جا زندگی می‌کنند و من مسلمان خواهم شد. و دلیل نقل مکان من هم پدر و مادرم هستند و من می‌خوام که آن‌ها یک مدتی تنها و آرام باشند. و چون بچه‌های من شیطان و بازیگوش هستند و مهم‌ترین دلیل البته این است که چون ما تصمیم داریم که همگی مسلمان بشویم نمی‌خواهیم در این شرایط روحی که پدر و مادرم دارند موجب ناراحتی آن‌ها باشیم. انشاءالله آن‌ها هم به مروز زمان مسلمان بشوند.

 تو خیلی خوش‌شانس و خوش‌بخت هستی البته من آرزو نمی‌کنم که جای تو بودم چون من می‌دانم بین من و تو خیلی تفاوت وجود دارد تو خیلی سخت کار کردی و تلاش کردی تا بتوانی به چنین فرد با ارزشی تبدیل شوی (یا اینکه چنین فرد با ارزشی باشی) من به تو احترام می‌گذارم بیش‌تر از آن چه که فکرش را بکنی و برای تو دعا می‌کنم حتی قبل از آن که مسلمان شوم من به آن خدایی که تنها خالق است دعا می‌کنم.

 تو بر روی یک نسل تأثیر گذاشتی مثل زن و بچه‌های من که مسلمان خواهند شد (با انتخاب خودشان) و حتی نوه‌های من مسلمان متولد می‌شوند. و تمام این ثواب برمی‌گردد به تو حتی زمانی که تو مرده‌ای. امیدوارم که خداوند نگه‌دارت باشد و نگه‌دار خانواده‌ات باشد و بهترین را برای تو بخواهد.

                                             با تقدیم احترام مایک

اینم منبع این مطلب :http://www.zerotime.org

 


نوشته شده در شنبه 86/4/9ساعت 7:54 صبح توسط بامعرفت نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin