هفته ی نهم دوستی من وخدا... هنگامی که موسی عهد خدمت خودرا به پایان رساند و با خانواده ی خود از حضورشعیب رو به دیار خویش کرد آتشی از جانب طور دید به خانواده ی خود گفت:شما در اینجا درنگ کنید که من آتشی از دور دیدم .می روم تا شاید از آن خبری بیاورم یا برای گرم شدن شما شعله ای بر گیرم. هنگامی که موسی به آن آتش نزدیک شد از جانب وادی ایمن در آن سرزمین مبارک از میان یک درخت ندایی رسید که: (ای موسی ،منم خدای یکتا پروردگار جهانیان) قصص29_30 تو خوبی .و حرف زدن با تو خوب است .چقدر با تو حرف زدن را دوست دارم اما این رسمش نیست .اینکه فقط من حرف بزنم.نمی دانی چقدر دلم می خواست تو هم با من چیزی بگویی. ببین من چقدر پر چانه ام.ببین چقدر درد دل دارم.دلم لک زده برای یک روز یک کلمه فقط یک کلمه جوابم را بدهی . بعضی وقتها اصلا نا امید می شوم و می گویم این دوستی چه فایده ای دارد . این دوستی خیلی یک طرفه است اما .... خوش به حال حضرت موسی.چون تو با او حرف زده ای.چقدر من سوره ی قصص را دوست دارم.چقدر من این درخت نورانی را دوست دارم.به موسی حسودیم می شود .او که هم صحبت تو شد.خدایا کاشکی با من حرف می زدی... دوست عزیز: هیچ وقت دلت خواسته خدا با تو حرف بزند.دلت می خواهد درباره ی چی با تو صحبت کند؟هیچ وقت به داستان موسی فکر کرده ای؟توی قران کلی آیه در باره ی حضرت موسی هست.مثلا توی سوره ی بقره،اعراف و طه هم هست.اما درباره ی آن درخت چه فکر می کنی؟ بر گرفته از کتاب نامه های خط خطی اثر عرفان نظرآهاری
Design By : Pars Skin |