هفته ی هفتم دوستی من وخدا... خدایا میدانی که همه ی این هفته داشتم به دیدنت فکر می کردم به اینکه کاشکی دیدنی بودی.همه اش از خودم می پرسیدم:آیا هیچ کس وجود دارد که چنین آرزویی داشته باشد؟و همین جا بود که کشف مهمی کردم. خیلی ذوق زده شدم وقتی فهمیدم حضرت موسی هم مثل من دلش می خواسته تورا ببیند سوره ی اعراف را خواندم آیه ی 143را.چقدر من این آیه را دوست دارم (موسی به وعده گاه ما آمد.خدا با او سخن گفت.موسی گفت:خدایا خودت را به من نشان بده)اما خدایا...بعد از این سوال حضرت موسی توجواب خیلی سختی به او دادی.گفتی(مرا هرگز نمی بینی) تو به حضرت موسی گفتی (به آن کوه بنگر اگر در جای خود استوار ماندتو هم مرا خواهی دید). امّا ادامه ی آیه برای من خیلی ترسناک بود.(چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد کوه را خرد کرد و موسی بیهوش افتاد.چون به هوش آمد گفت تو منزهی .به تو بازگشتم و من نخستین مومنانم.) خدایا دیگر دلم نمی خواهد سوالم را تکرار کنم .می ترسم بر چیزی تجلی کنی .فکر نمی کنم که من طاقت این چیزهارا داشته باشم. دوست عزیز: ایا هیچ وقت خواستی خدا را ببینی؟به نظر تو چه راهی برای دیدن خدا وجود دارد؟به گفتگوی خدا وموسی بیشتر فکر کن.اگر تو جای موسی بودی به خدا چه می گفتی؟ برگرفته از کتاب نامه های خط خطی اثر عرفان نظر آهاری سلامی دوباره
راستشو بخوای هر چند وقت دلم هوای وبلاگو میکنه و دیگه این میشه که میبینی ...
یهو بی هوا میام وسط نامه های به خدا که دوستمون بامعرفت اصفهانی زحمتش رو میکشه ...
ازش ممنونم به خاطر زحماتش و عذر خواهم به خاطر بی هوا اومدن هام ...
راستی عید فطر هم اومد و رفت ... شما چی به فطرتتون توجه کردین ؟ به اینکه چی بودین و حالا چی شدین...راستش وقتی فکر میکنم میبینم فطرت من برا خوب شدن آفریده شده ولی من ...
سگ اصحاب کهف از غار بیرون آمد تا تجربه شگفتش را با مردمان در میان بگذارد . می خواست بگوید که چگونه سگی می تواند مردم شود ! اما او نمی دانست که مردمان به سگان گوش نمی دهند ، حتی اگر به زبان آدمیان صحبت کنند . سگ اصحاب کهف ، زبان به سخن باز کرد اما پیش از آن که چیزی بگوید ، سنگش زدند و چوبش زدند ، رنجور و زخمی اش کردند .
سگ اصحاب کهف گریست و گفت : من هشتمین آن هفت نفرم . با من این گونه نکنید ... آیا کتاب خدا را نخوانده اید ؟ ... آیا نمی دانید پروردگار از من چگونه به نیکی یاد می کند ؟
هزار سال پیش از این خوی سگی ام را کشتم و پلیدی ام را شستم ، امروز از غارم بیرون آمدم که بگویم چگونه سگی می تواند به آدمی بدل شود ، اما دیدم که چگونه آدمی بدل به دام و دد شده است .
دست هایی از خشم و خشونت دارید ، می درید و می کشید . دندان تیز کرده اید و جهان را پاره پاره می کنید . این سگ که آن همه از او نفرت دارید ، نام من است اما خوی شماست !
سگ اصحاب کهف گفت : آمده بودم از تغییر برایتان بگویم . از تبدیل ، از ماجرای رشد و از فراتر رفتن .
اما می بینم که شما از تبدیل ، تنها فروتر رفتن را بلدید ، سقوط و مسخ را .
با چشم های اعتیاد به جهان نگاه می کنید و با پیش داوری زندگی . چرا اجازه نمی دهید تا کسی پلیدی اش را پاک کند و نجاستش را تطهیر .
چرا نیاموخته اید ، نیاموخته اید که به دیگری گوش دهید . شاید دیگری سگی باشد ، اما حقیقت را گاهی از زبان سگی نیز می توان شنید !
سگ اصحاب کهف به غارش بازگشت و پیش خدا گریست و از خدا خواست تا او را دوباره به خواب ببرد .
خدا نوازشش کرد و سگ اصحاب کهف برای ابد به خواب رفت ...
-----------------------------------------------
منبع : کتاب " من هشتمین آن هفت نفرم " از عرفان نظر آهاری
پینوشت : اگه نظری داشتی تو دلت نگه ندار تو قسمت نظرات بزار ...
یالطیف
Design By : Pars Skin |